شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه

به نام آنکه زیبایی را آفرید
دست نوشته زیر را یکی از اعضای گروه کوهنوردی تهران نوشته است.
وصف این تنگه را بسیار شنیده بودیم که می‌گفتن بد خفنه! اما خب تقصیر از ما بود که، کم می‌انگاشتیمش! بعد مسافت هم کم نبود 12 ساعت تا شیراز و 4 ساعت تا داراب با اتوبوس به همراه معطلی‌های تعویض ترمینال‌ها و... سرجمع حدود 20 ساعت در راه بودیم...
بعد تا غذا تهیه کنی و وسایل فردا رو آماده کنی، تنها 3 ساعت فرصت داری بخوابی و راهنما هم فرموده بود: ساعت 3:30 صبح آماده باشید...
برنامه شروع شد...توجه کنید روز قبلش چه جوری بوده.... توصیف هایی که از برنامه شده بود مرا کمی تا اندکی، مردد ساخته بود اما یه چیزی ول می‌خورد و می‌گفت بزن به دریا! آخرش چیه مگه؟ اما جواب این سوال را "بلند" نمی‌گفت.
خلاصه بعد حدود 2 ساعت وانت سواری و یه ساعتی هم پیاده روی + صبحانه و حالا شروع برنامه....

اول پیاده روی که با خودت می‌گفتی این بر بیابون، آخه آبشارش کجا بود اونم 100تا! استغفرالله!
ادامه می‌دی... یه دفعه، خودشو به ما نمایاند! عجب محشریه... عجب اعجوبه ای... دیواره هایی بس بلند و با هیبت که نمی‌ذاره ذره ای نور خورشید به ما برسه... رنگ آب و رنگ دیواره هایش اغوا کننده است... خوش آمدگویی دره، همون ب بسم الله ست! با یه پرش چند متری تو آب! نذاشت یه مقداری باهاش آشنا بشیم بعد... بایستی می‌پریدیم...لذتش بسی ناگفتنی است...هرچند که بعضی دوستان باهاش مشکل داشتن! اما من عاشقش بودم. بعد شنا و بعد فرود...
تمرین سنگ نوردی من به یک جلسه فرود کار کردن و 6 بار پایین اومدن ختم شده بود اما اینجا همه چی فرق داشت ... در حین فرود آب بود که بعضی جاها زیر پا جریان داشت و بعضی جاها لطفش بیشتر میشد و می‌ریخت روی سرت و گاهی تو صورتت و شیب بود و تغییر زاویه ناگهانی بود و کلاهک! همیه این‌ها بود و یه چیز مهمتر! که حمایت از پایین نبود! یعنی اگر می‌رفتی دیگه رفته بودی اون دنیا! خلاصه اما دیگه نمی‌شد کاریش کرد...اینجا دیگه مجال عمل بود و بس!
14 تا فرود این مدلی داشتیم ...خیلی هم عااااااااااااااالی!
هنوز 4/1 مسیرو نرفته بودیم کم کم شروع کردیم به لرزیدن...اول از همه من! اولین باری بود که بدون این که من کنترلی روی اعضای بدنم داشته باشم داشت می‌لرزید.... عصبیم می‌کرد... این که خارج از اراده من، هرکاری می‌خواست و هر قسمتی رو می‌خواست می‌لرزوند! بد بیراه هم افاقه نکرد...لامصب می‌گم نلرز... >:
بیخیالش شدم...اما اون در تمام مسیر بیخیال ما نشد! یکی از سختی‌های تمام مسیر همینه که از نگاه بسیاری مغفول می‌مونه...سرما! اگر می‌تونید لباس غواصی تهیه کنید عالیه.
خلاصه شنا، پرش از صخره، فرود، دست به سنگ، لرزش ....تکرار می‌شد اما نه تکراری، هر یک بار به یه شکل و فرم... همین تنوع بود که هر لحظه بر تحیر ما می‌افزود ...
راهنمای خوب ما آقا گودرز ماهرانه گره‌ها رو می‌زد و کارا رو ردیف می‌کرد...

رسیدیم به جایی که بهش می‌گفتن آبشار تاریک ...آره جانم تاریک هم بود! اما بیشتر تاریکش به خاطر وهم این دره بود. قبل از فرود، راهنما هم تاکیید کرد که تو این دره یه نفر هم مرده! دیگه همچی تموم بود! من پایینو نگاه نمی‌کردم...آسته آسته رفتم تا آخرش که بایستی می‌پریدی تو آب و شنا می‌کردی...نمی دونم چرا وقتی تو آب بودم از پایین نگاهش نکردم! بعدش اما پشیمون شدم. مجال تناول خیلی جاها دست نمی‌داد مگر مختصری.
حسرت نور آفتابو داشتیم...در تمام مسیر... و تو دل می‌گفتیم خدایا چرا تا حالا این نعمتتو شکر نکردیم...اما قول می‌دیم از این بعد ناز خورشید خانمو بیشتر بکشیم.
بعد از یه ناهار سریع، فرود آبشاری به نام " وداع" رو درپیش داشتیم که بلندترین آبشار بود با کلاهکی زیبا! اسمش رو جای مناسب نذاشته بودن... خسته و این حس که زودتر برسی پای ماشین از همین جا شروع می‌شد. خلاصه بعد از چند تا فرود دیگه به وداع رسیدیم...
یه نگاه به پایین کردم و گفتم نمی‌رم! نمی‌دونم کی بود که گفت نری، اینجا می‌مونی و ما می‌ریم! تا حالا کسی با من اینطوری صحبت نکرده بود....خوشم نیومد.....خلاصه اومدیم پایین و برای این که کلاهکو رد نکنم افتادم پشت آبشار! که اتفاقا فرود سخت‌تری داشت.... در همین اثنا بود که یه چیزی محکم خورد تو فرق سرم! سنگی از بالا در رفته بود .کلاه پارسا ناجی من بود و گرنه الان نبودم که بنویسم.
القصه که فرودا تمام شد ..اما ای دل غافل که تازه دست به سنگ‌ها شروع شده بود! هوا هم تاریک شده بود و راهنما هم نمی‌گفت که چقدر مسیر باقی مونده....یاد خودم افتادم که تو برنامه‌ها به بچه‌ها می‌گفتم بیایید حالا می‌رسیم!.... مکافات عملمونو آقا گودرز جبران کرد! شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ... تا

شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه
شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه
شبکه اجتماعی گردشگری تیشینه

امیرطاها یوسف زاده

امیرطاها یوسف زاده پنجشنبه 1 مرداد 94 - 19:57

ممنون سفرنامه خوبی بود

مهدی عبادلو

مهدی عبادلو جمعه 2 مرداد 94 - 13:39

اطلاعات مفیدی گرفتم ممنون

حمید سجادی

حمید سجادی جمعه 2 مرداد 94 - 17:49

خوش به حاله این آقا چه شیرجه ای

مطالب بیشتر
[username]

[username] [shamsidatetime]

[postbody]