جاده ای رو به فراموشی

جاده ای رو به فراموشی


چه بنویسم من که همه فکر دل و هوش و حواسم را جا گذاشتم سر هر پیچت؟
من که هوسناک شدم در بدو ورود در مناظر مه آلودت و طربناک به پا و سر بیرون آمدم از این همه مستی؟
زیباست دوستانم. انگاره‌ی قراریست با معشوقی دل بر که بر حسب اتفاق میداند که زیباست و از این روست که نشسته بر بلندای کوه و تو را فرا میخواند که به دیدارش بشتابی... این چنین، معشوق دیده ای؟ ناز میکند سر هر پیچ و عشوه ناک میشود در هم خم.... هوشدار که به تخته گازی تمامش نکنی...
اندکی چای سرگل کنار دستت باشد که در خنکی دلبرانه مه جاده مزه مزه بنوشی و از امامزاده هاشم کوکی خریده باش که آماده باشد همین کنار چای ، دم دستت و آرام آرام حرکت کن. صدا؟ ضبط؟(احمق نشو!) ضبط را خاموش کن و سکوت کن. حرف نزن و مودب باش در حضور دلارامی این چنین مفتون، تا به سحرش خوابت نکند که دره‌ها در راه است.... و گوش کن به صدای پیامبرانش... سینه سرخان و بلبلانی که چون فرشتگان هستند و نیستند و انگار جشن و سوروسات عروسی دارند لابه لای شاخه ها....
هوش دار... این فقط یک جاده نیست.

علیرضا سالاری

علیرضا سالاری شنبه 20 خرداد 96 - 22:57

قلم زیبایی دارید درود

مطالب بیشتر
[username]

[username] [shamsidatetime]

[postbody]